راز جنگ لیبی

به قلم میشل کلن

از انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران

قسمت دوم

در مورد جنگ در لیبی - بخش ۲
اهداف واقعی آمریکا کدامند؟ بنا به برداشت ما، پیشاپیش دلایل زیادی وجود دارند که امکان می دهند تا تز «جنگ انساندوستانه» و واکنش های غیرارادی در مقابل حوادثی که رخ می دهند، را کاملا از هم تفکیک نمائیم. اگر واشنگتن و پاریس عامدانه دست رد به هر گونه پیشنهاد مذاکره زدند، اگر آنها از مدت ها قبل، مخالفین قذافی را تعلیم داده و آماده کرده و سناریوی دقیق مد نظرشان را برای مداخله آماده نمودند، اگر ناوهای جنگی هواپیمابر از مدتها پیش به این سو در حال آماده باش به سر می بردند (همانطور که دریاسالار Gary Roughead فرمانده نیروی دریایی آمریکا تایید کرد: «نیروهای ما قبلا در لیبی موضع گرفته بودند»، واشنگتن ۲۳ مارس)، همه بطور قطع نشاندهنده این واقعیت است که برای به راه اندازی این جنگ، در لحظات آخر تصمیم گرفته نشده بوده و نمی توان از واکنش ناگهانی در قبال حوادث غیرمترقبه سخن به میان آورد، بلکه برنامه ای است که از قبل طرح ریزی شده بوده است. برای اینکه این جنگ اهداف بزرگی را دنبال می کند که محدوده به شخص قذافی نمی شود. چه اهدافی؟

اهداف آمریکا بطور یقین فراتر از نفت است
در این جنگی که بر علیه لیبی به راه انداخته شده است، واشنگتن اهداف گوناگون و به هم پیوسته ای را دنبال می کند: ۱ـ کنترل منابع نفتی. ۲ـ تأمین امنیت اسرائیل. ۳- جلوگیری از آزادی و دمکراسی دنیای عرب. ۴ـ ممانعت و جلوگیری از اتحاد کشورهای آفریقایی. ۵ـ مستقر ساختن ناتو به مثابه ژاندارم در آفریقا.
قرار است این همه اهداف بطور همزمان دنبال شوند؟ بله. هر اقدامی در این زمینه مثل جنگهایی که قبلا در عراق، یوگسلاوی و افغانستان به راه انداخته شده اند، در واقع هزینه زیادی را می طلبد و ریسک های مهمی را با خود برای آمریکا به همراه دارد. بخصوص برای حیثیت و اعتبار آمریکا در انظار افکار عمومی جهانی، وقتی که آنها در جنگی که خودشان به راه انداخته اند، بازنده از آب درمی آیند. اگر اوباما چنین جنگی را به راه می اندازد و ریسک ها و خطرات احتمالی را به جان می خرد، به خاطر این است که به دنبال کسب سودها و دستاوردهای خیلی مهمی از آن می باشد.

هدف شماره ۱: کنترل همه منابع نفتی
عده ای بر این باورند که این دفعه، صحبت از جنگ بر سر نفت نیست، زیرا از یک طرف ظرفیت نفتی لیبی به نسبت تولیدات جهانی ناچیز است و از طرف دیگر در هر صورت قذافی قبلا هم نفت خود را به اروپا می فروخته است. اما این عده نمی توانند درک کنند که «جنگ جهانی نفت» یعنی چه و ماهیت آن چیست...
با بالا گرفتن بحران کلی سرمایه داری، قدرت های بزرگ اقتصادی به یک رقابت کینه توزانه با یکدیگر تن داده اند. کسب مکان ها و رده های مطلوب در این بازی موزیکال چندان ساده نیست و بهای گزافی را می طلبد. هر قدرت اقتصادی برای تضمین یک موقعیت برتر برای شرکت های چند ملیتی اش، باید در همه جبهه ها بجنگد: تصاحب بازار، تصاحب نیروی کار ارزان و در نتیجه سودآور، بستن قراردادهای خصوصی و دولتی، تضمین انحصارات تجاری، کنترل کردن دولت هایی که برای آنها امتیازاتی در نظر می گیرند... بویژه، تضمین اعمال کنترل مواد اولیه هوس برانگیز( که همه آرزوی تصاحب آن را در سر می پرورانند). و در این میان قبل از هر چیز، نفت اهمیت ویژه ای دارد.
در سال ۲۰۰۰، در تحلیل جنگ هایی که احتمال شکل گیری آنها می رفت در کتابی نه نام مونوپولی، نوشتیم: «کسی که می خواهد دنیا را به زیر سلطه خو درآورد، باید بتواند منابع نفتی را کنترل کند. همه منابع نفتی را. هر جا که باشد.» اگر شما یک قدرت بزرگ هستید، کافی نیست فقط منابع تحت مالکیت خودتان را تضمین کنید. باید بیشتر بخواهید، باید حداکثر را به چنگ آورید. نه فقط الزاما با سودهای هنگفت، بلکه برای تبدیل شدن به یک قدرت انحصاری. شما باید حتی رقبای خودتان را از منابع کوچک خودش محروم کنید و آنها را نیز تابع شرایط خودتان سازید. در این صورت شما اسلحه مورد نظر را به دست دارید. با توسل به شانتاژ؟ بله.
از سال ۱۹۴۵، ایالات متحده آمریکا هر کاری توانسته انجام داده تا بتواند نفت را به انحصار خود درآورد. کشوری رقیب چون ژاپن برای مثال، ۹۵ درصد نیازهای انرژی اش، وابسته به آمریکا است. شیوه ای که اطاعت و فرمانبرداری از وی را تضمین می کند. اما توازن قوا در دنیا در حال تغییر است و به سوی چند قطبی شدن می رود. آمریکایی ها، اکنون، با کشورهایی نظیر چین، روسیه، برزیل و کشورهای دیگر جنوب روبرو هستند. اعمال حاکمیت انحصاری آمریکا به مرور زمان مشکل تر شده و دیگر نمی تواند به سادگی هژمونی خود را ادامه دهد.
نفت لیبی، تنها یک تا دو درصد تولیدات جهانی است؟ بسیار خوب در این حرفی نیست. اما از بهترین کیفیت برخوردار می باشد و استخراج آن آسان است و درست از این رو بسیار سودآور می باشد. لیبی از این ویژگی هم برخوردار می باشد که در مجاورت ایتالیا، فرانسه و آلمان قرار دارد. وارد کردن نفت از خاورمیانه، آفریقای سیاه و یا آمریکای لاتین به بهای بسیار بالایی تمام می شود. بنا بر این روشن است که بر سر تصاحب طلای سیاه لیبی درگیری هایی آشکارا وجود دارد. بخصوص برای کشوری مثل فرانسه که بیش از دیگر کشورها در برنامه هسته ای فعال است و در حال حاضر با حوداث ژاپن با خطرات جدی مواجه شده و چشم انداز انرژی هسته ای آن با ابهام و بی ثباتی گره خورده است.
با حرکت از این مبدأ باید به دو حقیقت توجه کرد. ۱ـ قذافی می خواست میزان مشارکت دولت لیبی در نفت را از ۳۰ درصد به ۵۱ درصد افزایش دهد. ۲ـ در دوم ماه مارس گذشته، قذافی از این که تولید نفت کشور در سطح پایینی قرار دارد ناراضی بود. او تهدید کرد که با دادن امتیاز به شرکت های چینی، روسی و هندی، شرکت های غربی را مجبور خواهد ساخت تا خاک لیبی را ترک نمایند. آیا با این وصف جنگ فعلی بر علیه لیبی فقط یک تصادف است؟ هر بار که یک کشور آفریقایی درصدد برمی آید به سوی چین تمایل داشته باشد، با مشکلات گوناگونی مواجه می شود.
این هم یک نمونه دیگر: علی زیدان کسی است که مدعی «مرگ ۶۰۰۰ غیرنظامی» که با بمباران قذافی قربانی گشته اند، می باشد. این فرد هم اکنون سخنگوی شورای ملی انتقالی (CNT) در لیبی می باشد. دولتی که مخالفین قذافی آن را تشکیل داده اند و از سوی فرانسه به رسمیت شناخته شده است. جالب است که نامبرده با قرار گرفتن در این سمت، از سوی شورای یاد شده اعلام کرد که «به قراردادهای امضاء شده پایبند خواهند ماند». وی تاکید کرد که قدرت دولتی آینده در لیبی، «دولت هایی که به ما کمک کرده اند را مد نظر قرار خواهد داد»! یعنی اینکه دست آنها در غارت منابع ملی باز گذاشته خواهد شد. این هم یک دلیل روشن دیگر که نشان می دهد جنگ در لیبی با هدف تصاحب نفت این کشور می باشد. اما این جنگ فقط بر علیه لیبی جریان ندارد....

رقابت بین آمریکا، فرانسه و آلمان از کجا ناشی می گردد؟
اگر جنگ علیه لیبی کاملا انساندوستانه است، معلوم نیست چرا قدرت هایی که این جنگ را به راه انداخته اند نمی توانند با هم کنار بیایند. چرا سرکوزی همه تلاش خودش را به کار گرفت تا قدم اول را برای بمباران کردن بردارد و آغازگر جنک باشد؟ و چرا وقتی که قرار گردید ناتو کنترل عملیات را به دست بگیرد عصبانی شد و معترض گردید؟ دلیل مخالفت فرانسه با کنترل عملیات نظامی از سوی ناتو مبنی بر اینکه «ناتو در میان کشورهای عرب چهره مردمی ندارد» کارساز نشد. گویا که سرکوزی بعد از حمایت گسترده اش از اسرائیل و بن علی، چهره مردمی در بین عربها دارد!
چرا آلمان و ایتالیا مخالف این جنگ بودند؟ چرا وزیر امور خارجه ایتالیا فرانکو فراتینی ابتدا اعلام کرد که «باید از استقلال و تمامیت ارضی لیبی دفاع کرد» و «اروپا نباید دمکراسی را به لیبی صادر کند» (۱)؟ آیا می توان قبول کرد که موضوع تنها از یک اختلاف نظر ساده بر سر عملکرد انساندوستانه می باشد؟ مسلما نه. چون که اینجا نیز صحبت از منافع اقتصادی در میان است. در اتحادیه اروپا که با بحران مواجه گشته، رقابت بیش از پیش شدت یافته است. تنها چند ماه قبل، در طرابلس برای در آغوش گرفتن قذافی و بستن قراردادهای بزرگ اقتصادی، هر یک از کشورهای اروپایی به صف می ایستادند. آنها به خاطر آنچه که از این طریق به دست آوردند، در فکر سرنگون کردن قذافی نبودند. اما به خاطر آنچه که به دست نیاوردند، ضرورت سرنگون کردن وی را احساس کردند.
چه کسی اولین مشتری نفت لیبی بود؟ ایتالیا. چه کسی دومین مشتری بود؟ آلمان. همین پرسش را می توان در زمینه سرمایه گذاری ها و میزان صادرات قدرت های اروپایی به لیبی طرح کرد... چه کسی بیشترین قرارداد را با لیبی منعقد ساخت؟ ایتالیا. بعد از آن؟ آلمان.
شرکت آلمانی BASF با سرمایه گذاری دو میلیارد دلار به صورت اولین تولید کننده نفت لیبی درآمده است. کمپانی دیگر آلمان DEA، بیش از ۴۰ هزار کیلومترمربع منابع نفتی و گازی را در اختیار خود گرفته است. علاوه بر اینها، شرکت آلمانی زیمنس بیشترین نقش را در سرمایه گذاری های بزرگ پروژه «Great Man Made River» عهده دار گشته است. این پروژه بزرگترین پروژه آبیاری در دنیا به حساب می آید که بر اساس آن خطوط لوله برای انتقال آب از مناطق پرآب Nubie را تا بیابان های صحرا خواهد آورد. بیش از ۱۳۰۰ چاه، عمدتا با ۵۰۰ متر عمق باید حفر شوند که پس از به پایان رسیدن پروژه و رسیدن به مرحله بهره برداری، روزانه ۶/۵ میلیون مترمکعب آب به طرابلس، بنغازی، سیرت و شهرهای دیگر لیبی انتقال داده خواهد شد. (۲) علاوه بر ۲۵ میلیارد دلار سرمایه گذاری در این زمینه ها که توجه عده ای را به خود جلب کرده است و با حرص و ولع به آن چشم دوخته اند و دلارهای نفتی لیبی، قذافی همچنین درصدد تحقق یک برنامه خیلی بلندپروازانه برای نوسازی زیرساخت های کشورش، بنا کردن مدارس و بیمارستان ها و غیره بود تا از این طریق مسیر صنعتی کردن لیبی را هموار سازد.
با بهره گیری از اقتصاد قوی خود، آلمان توانسته است با لیبی، عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس یک همکاری تنگاتنگ اقتصادی را پیش بگیرد. بنا بر این به نفع آلمان نمی باشد که چهره خود را در دنیای عرب خدشه دار نماید و تمایلی هم در این زمینه ندارد. در رابطه با ایتالیا، بد نیست یادآوری کنیم که این کشور در گذشته با اشغال لیبی، سیاست استعماری وحشیانه و بیمانندی را از طریق حمایت از قبایل غرب بر علیه قبایل شرق اعمال نمود. امروز به وسیله ی برلسکونی، شرکت های ایتالیایی توانستند قراردادهای خوبی را با لیبی منعقد سازند. از این رو در صورت وارد شدن به این معرکه جنگ، چیزهای زیادی را از دست خواهند داد. اما، برعکس فرانسه و انگلیس که قراردادهای زیادی را بدست نیاوردند، طبیعتا در حالت تهاجمی قرار دارند و همه تلاش خودشان را به کار گرفته اند تا زمینه برای تقسیم مجدد قراردادها را فراهم سازند. بنا بر این خیلی ساده باید گفت که جنگ در لیبی تداوم جنگ اقتصادی به شیوه های دیگر است. دنیای سرمایه داری حقیقتا چهره زیبایی ندارد.
رقابت اقتصادی سرانجام توسل به طرح های نظامی را با خود در پی می آورد. در یک اروپای بحران زده که آلمان با سطح بالای بازدهی خودش (بویژه به خاطر پیشبرد سیاست پایین نگه داشتن سطح حقوق) قدرت برتر در آن به حساب می آید، فرانسه از اتحاد با آن چشم می پوشد و به سوی انگلیس کشیده می شود و بدین وسیله در تلاش است تا توازن قوا را متعادل کند. پاریس و لندن از نقطه نظر توانایی نظامی نسبت به برلین برتری و تفوق دارند و فرانسه کوشش می کند این کارت را در بازی رقابت ها بیرون بکشد به امید اینکه بتواند موقعیت ضعیف اقتصادش را جبران نماید.

هدف شماره ۲: تأمین امنیت اسرائیل
در خاورمیانه، همه چیز در هم تنیده است. همانگونه که نوآم چومسکی در یک مصاحبه به ما گفت (۳): «از سال ۱۹۶۷، دولت ایالات متحده آمریکا به اسرائیل به چشم یک امکان سرمایه گذاری استراتژیک نگاه کرده است. این کشور ژاندارم منطقه ای است که مأموریت آن، حمایت از دیکتاتورهای عرب، کشورهای تولید کننده نفت است.» اسرائیل ژاندارم خاورمیانه می باشد.
اما مشکلی که اخیرا برای واشنگتن پیش آمده است، این می باشد که جنایات صورت گرفته در منطقه از سوی اسرائیل (در لبنان، غزه، ...) این کشور را بیش از پیش منزوی نموده است. هم اکنون خلق های عرب خواهان پایان دادن به سیاست استعماری می باشند. در نتیجه، حالا این ژاندارم است که احتیاج به حمایت دارد. اسرائیل بدون قرار گرفتن در میان هاله ای از دیکتاتورها که هیچ توجهی به تمایل مردم خودشان مبنی بر همبستگی با فلسطینی ها از خود نشان ندهند، قادر به ادامه حیات نمی باشد. انگیزه حمایت واشنگتن از مبارک و بن علی و بقیه دیکتاتورهای منطقه دقیقا از همین زاویه بود.
آمریکا نگران است که در سال های پیش، رو تونس و مصر را نیز کاملا از دست بدهد، که در این صورت تناسب قوای قدرت در منطقه به هم خواهد خورد. جنگی که در سال ۲۰۰۳ بر علیه عراق به راه انداخته شد، از یک سو به قصد ایجاد رعب و وحشت و از سوی دیگر یک تهدید عملی بر علیه دیگر رهبران عرب بود. قذافی به نوبه خودش این تهدید را حس کرد. به همین خاطر بنا را بر این گذاشت که به قدرت های غربی امتیازهای زیادی و بعضا غیرمعقول بدهد و آغوش خود را به روی سیاست نئولیبرالیسم آنها باز کند. اما این اقدام قذافی سبب گردید که وی در سطح داخلی در میان مردم لیبی تضعیف گردد و سپس با مقاومت اجتماعی روبرو گردید. طبعا وقتی دولتمردی به سیاست صندوق جهانی پول گردن نهد و از آن تبعیت کند، در حق مردم خودش باید تن به تضییقاتی بدهد. با این وصف چنانچه فردا تونس و مصر به سوی چپ گرایش پیدا کنند، قذافی باز خواهد توانست بر سر عقل آید، تغییر جهت دهد و صف خودش را عوض کند.
شکل گیری یک مثلث مقاومت قاهره ـ طرابلس ـ تونس، که بر علیه آمریکا قد علم کنند و تصمیم بگیرند اسرائیل را به عقب نشینی وادار سازند، یک کابوس برای واشنگتن خواهد بود. سرنگون ساختن قذافی، یک اقدام احتیاطی و پیشگیرانه در این رابطه است.

هدف شماره ۳: جلوگیری از آزاد شدن دنیای عرب
چه کسی امروزه بر دنیای عرب از اقتصادش گرفته تا کنترل منابع نفتی اش حکومت می کند؟ این را می دانیم که مردم عرب چنین نقشی را بر عهده ندارند. علاوه بر آن، این را هم می دانیم که دیکتاتورهای حاکم نیز در این زمینه نقش اصلی و تعیین کننده را بازی نمی کنند. جای شکی نیست که آنها در جلوی صحنه قرار دارند، اما این اربابان واقعی هستند که در پشت پرده حضور دارند و حکمرانی می کنند.
این شرکت های چند ملیتی آمریکا و اتحادیه اروپا هستند که تصمیم می گیرند چه چیزی در این کشورها تولید شود و چه چیزی تولید نشود، چه حقوقی پرداخت شود، چه کسی از درآمدهای نفتی سهم ببرند و با چه رهبرانی مخالفت شود. این شرکت های چند ملیتی می باشند که سهامداران خود را با استثمار مردم این کشورها، ثروتمندتر می سازند.
اعمال حاکمیت مستبدان در این کشورها، در تمام عرصه های زندگی، پیامدهای سختی را در پی دارد: نفت و همینطور منابع طبیعی دیگر به جای رونق دادن و توسعه اقتصاد بومی و ایجاد اشتغال، تنها در خدمت تأمین سودهای کلان شرکت های چندملیتی قرار می گیرند. علاوه بر آن، شرکت های چند ملیتی در زمینه توریسم، صنایع کوچک و سرویس های زندگی روزمره، سیاست پایین نگهداشتن حقوق ها را پیش می برند.
به همین خاطر، این اقتصادها وابسته می مانند، ناموزون می شوند و نمی توانند پاسخگوی نیازهای مردم باشند. به دنبال پیشبرد این سیاست، در سال های آینده، بیکاری باز هم در این کشورها بیشتر خواهد شد. زیرا ۳۵ درصد عربها کمتر از ۱۴ سال دارند. دیکتاتورها در حقیقت برای شرکت های چند ملیتی به صورت کارگزاران و مزدورانی درآمده اند که مأموریت تضمین سود چندملیتی ها و سرکوب حرکت های اعتراضی مردم خودشان را بر عهده دارند. وظیفه ای که به عهده دیکتاتورها گذاشته شده است، همانا ممانعت از تحقق عدالت اجتماعی در جامعه می باشد. ۳۰۰ میلیون عرب هر چند که در ۲۰ کشور جداگانه زندگی می کنند، ولی خودشان را به درستی چون یک ملت در نظر می گیرند که خود را در مقابل اتخاذ یک تصمیم قطعی و تعیین کننده یافته اند و با این پرسش مواجه گشته اند که: آیا باید این سیاست استعماری را همچنان بپذیرند و باز هم به آن تن بدهند؟ یا اینکه برای بدست آوردن استقلال خودشان مسیر جدیدی را در پیش بگیرند؟ همه دنیا در حال تحول و حرکت است و در بسیاری از کشورها، تغییر و تحولاتی بوقوع می پیوندد: چین، برزیل و کشورهای دیگر در عرصه سیاسی به استقلال دست می یابند، که این امر برای آنها زمینه توسعه و پیشرفت در عرصه اقتصادی را فراهم می سازد. آیا دنیای عرب از غافله عقب خواهد ماند؟ آیا همچنان به آمریکا و اروپا وابسته می ماند و از این طریق سلاحی در اختیار آنها می گذارد که از آنها بر علیه ملت های دیگر در نبرد بزرگ اقتصادی و سیاسی بین المللی بهره ببرند؟ یا اینکه ناقوس زمان آزادی بالاخره به صدا درآمده است؟
حتی فکر کردن به این احتمال، سیاستگزاران واشنگتن را هراسان می کند. اگر امکانات دنیای عرب و منابع نفتی اشان از دست آنها خارج شود، باید گفت که دوره حاکمیت آنها در کره زمین به پایان رسیده است. چرا که موقعیت آمریکا، به مثابه قدرت برتر اقتصادی و سیاسی، بیش از پیش از سوی آلمان، روسیه، آمریکای لاتین و چین زیر علامت سوال قرار گرفته است. به دیگر سخن، کشورهای زیادی از جنوب امیدوارند مناسبات و روابط جنوب ـ جنوب را توسعه بدهند. مسلما این برای آنها از وابسته بودن به ایالات متحده آمریکا بسیار جالب تر می باشد.
آمریکا دیگر نمی تواند موقعیت خود را به مثابه بزرگترین قدرت جهانی همچون گذشته حفظ کنند، و قادر باشد همه ملتها را چپاول کند و در هر زمان و هر جا که تصمیم بگیرد، جنگ راه بیندازد. باز هم یادآوری می کنیم: اگر فردا دنیای عرب بتواند متحد شود و خود را آزاد سازد، اگر ایالات متحده آمریکا سلاح نفت را از دست بدهد، آمریکا در دنیای چند قطبی آینده تنها یک قدرت رده ۲ خواهد شد و این یک پیشرفت بزرگی برای بشریت خواهد بود: چون روابط بین المللی بر پایه یک شکل جدیدی شکل خواهد گرفت و مردمان جنوب خواهد توانست بالاخره سرنوشت خودشان را رقم بزنند و از فقر و فلاکت رها شوند.

کسانی که دمکراسی برایشان خطرناک است
قدرت های استعماری یا نواستعماری دیروز، به ما سوگند یاد می کنند که عوض شده اند. ایالات متحده آمریکا، فرانسه و دیگران در گذشته با حمایت مالی، نظامی و سیاسی بن علی، مبارک و شرکایشان، هم اکنون به گونه ای حرف می زنند تا احساسات ما را برانگیزند و ما را تحت تأثیر قرار دهند. بطور مثال هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا گفت: «ما از آرزوهای مردم عرب و دمکراسی حمایت می کنیم.»
این یک دروغ آشکار و محض است. آمریکا و متحدانش به هیچ وجه خواهان یک دمکراسی عربی نیستند. به هیچ وجه نمی خواهند که عرب ها در مورد نفت و دیگر ثروت های خودشان تصمیم بگیرند. آنها همه کاری انجام داده اند تا جلوی رواج و گسترش دمکراسی را بگیرند و از این طریق بتوانند مسئولین رژیم های سابق را بر سر قدرت نگه دارند. و وقتی نوبت این یکی به سر می رسد، درصدد تحمیل کردن رهبران فاسد دیگر به آنها برمی آیند که مأموریتشان سرکوب مردم و پایان دادن به مقاومت و حرکت های اعتراضی آنها می باشد. برای نمونه، قدرت حاکم جدید مصر به منظور مقابله با جنبش اعتصاب، تدابیر خیلی وحشیانه ای اتخاذ کرده است.
برای توضیح جنگی که علیه لیبی به راه انداخته شده است اگر به این استدلال متوسل شویم که پس از تونس و مصر، واشنگتن و پاریس «فهمیده اند» و می خواهند بر سر عقل بیایند کاری فراتر از فریب خودمان انجام نداده ایم. در حقیقت، سیاست غربی ها در دنیای عرب یک مجموعه واحدی را تشکیل می دهد که به سه شکل مختلف به اجراء گذاشته می شود: ۱ـ نگه داشتن دیکتاتورهای سرکوبگر. ۲ـ جابجا کردن مبارک و بن علی با مهره هایی که قابل کنترل باشند. ۳ـ سرنگون ساختن رژیم های طرابلس، دمشق و تهران برای مستعمره نمودن دوباره ی این کشورها که از کنترل آن ها خارج گردیده است. هرچند سه روش به کار گرفته می شود، اما در واقع هدف واحدی را دنبال می کنند یعنی: تداوم اعمال سلطه بر دنیای عرب برای اینکه بتوانند آنها را مورد بهره کشی قرار دهند.
دمکراسی وقتی که فقط منافع قشر کوچکی از جامعه را نمایندگی می کند، خطرناک است. این همان چیزی است که ایالات متحده را شدیدا نگران می کند، چرا که نارضایتی اجتماعی عملا در همه کشورهای عربی به حد انفجار رسیده است... در عراق (رسانه های ما در باره آن چیزی نمی گویند)، اعتصابات زیادی در بخش صنایع نفتی، نساجی، برق و شاخه های دیگر صورت گرفته است. در شهر کوت، نیروهای نظامی آمریکا حتی یک کارخانه نساجی در حال اعتصاب را محاصره کرده اند. در ۱۶ تا از ۱۸ استان عراق تظاهرات اعتراضی صورت گرفته و همه اقشار و اقوام در آن شرکت داشته اند. این تظاهرات بر علیه دولت فاسدی می باشد که مردم خود را در فقر و فلاکت نگه می دارد. در بحرین، سلطان این کشور مجبور گشت تحت فشار از پایین، قول یک بورس ۲۶۵۰ دلاری به هر خانواده بدهد. در عمان، سلطان قابوس بن سعید نیمی از کارکنان دولت خود را جابجا کرده و حقوق حداقل را تا ۴۰ درصد افزایش داده است. علاوه بر آن دستور ایجاد ۵۰ هزار شغل جدید را داده است. حتی فحد، شاه عربستان سعودی، بر آن گشته تا ۳۶ میلیارد دلار برای کمک به خانواده های کم درآمد و با درآمد متوسط اختصاص داده شود!
روشن است که یک سوال در ذهن مردم عادی پیش می آید: اگر این همه پول در اختیار آنها بود، چرا آن را در صندوقشان نگه می داشتند؟ سوال بعدی این است: چند میلیارد دیگر آنها با همدستی آمریکا از مردم خودشان دزدیده اند؟ و آخرین سوال: چطوری می توان به این دزدی ها پایان داد؟

«انقلاب فیس بوک»، توطئه بزرگ آمریکا یا انقلاب واقعی؟
یک تعبیر نادرست در صفحات اینترنت دامن زده شد: این که حرکت های انقلابی مردم در کشورهای عربی به توسط آمریکا شکل گرفته و آنها در پی آن بودند که تغییرات را در این کشورها مهار و کنترل کنند و به کشورهای لیبی، سوریه و ایران حمله کنند. همه ی اینها از قبل «طرح ریزی» شده بود. دلیلی هم که برای اثبات این ادعا آورده می شود این است که: نهادهای کم و بیش رسمی این کشورها به آمریکا دعوت شدند که «فعالین حرفه ای اینترنتی» (cyberactivistes) کشورهای عربی را سازماندهی کنند و همین افراد بودند که یک نقش اساسی و تعیین کننده را در گردش اخبار ایفاء کردند و یک انقلاب از نوع جدید یعنی «انقلاب فیس بوک» را به نمایش گذاشتند.
ایده یک توطئه بزرگ غیرممکن است. در حقیقت، آمریکا هر کاری را انجام داد تا بتواند حسنی مبارک به مثابه یک دیکتاتور بسیار مفید را تا آنجا که برایش ممکن باشد بر سر قدرت نگاه دارد. با این حال، آنها می دانستند که او از سلامتی لازم برخوردار نیست و به «آخرخط» رسیده است. برای مقابله با چنین وضعیتی، آشکار است که آنها تدارک «نقشه ی دوم» و حتی «نقشه ی سوم» را بچینند. نقشه ی دوم این بود که یکی از مشاورینش جای مبارک را بگیرد. اما این طرح با توجه به عمق خشم مردم مصر شانس زیادی برای عملی شدن نداشت.
از این رو، آنها همچنین یک و حتی چندین نقشه سوم را تدارک دیدند. همانگونه که در تقریبا همه کشورهایی که درصدد کنترل کردن کامل آنها می باشند، انجام می دهند. این به چه معنی است؟ آنها از قبل چند تا از مخالفین و روشنفکران را می خرند ـ مهم نیست که این عده خودشان بدانند که خریده شده اند یا نه ـ و به روی آنها برای تحقق بخشیدن برنامه های آینده خود «سرمایه گذاری» می کنند. وقتی زمان لازم فرا رسید، آنها این افراد را به جلو و به روی صحنه سوق می دهند. سوال اینجاست که تا چه زمانی این شیوه موثر خواهد بود؟ چنانچه حرکت های اعتراضی مردم سازماندهی شده باشد و رژیمی که هدفش تداوم استثمار است و از این رو قادر به برآورده ساختن مطالبات مردمی نیست، بتواند کماکان در قدرت بماند، این شیوه در درازمدت نمی تواند کارساز باشد.
صحبت کردن از «انقلاب فیس بوک» و دامن زدن به آن، افسانه ای است که آمریکا از آن بهره می گیرد. به همان میزان که از مدت های مدید اهمیت و تاثیر زیاد متدهای جدید خبری و سازماندهی روی اینترنت را خاطرنشان ساختیم، به همان میزان نیز باید گفت این ایده که فیس بوک جای مبارزات اجتماعی و انقلابات را گرفته است، پوچ و نامربوط می باشد. این ایده قبل از هر چیز با منافع سرمایه داران بزرگ (که مبارک نماینده آن بود) انطباق دارد. در حقیقت آنچه که بیش از همه مایه نگرانی آنهاست، گسترش اعتراضات کارگران می باشد. چرا که حضور فعال و اثربخش کارگران است که بطور مستقیم منافع آنان را به خطر می اندازد.

نقش کارگران
فیس بوک یک ابزار و روشی می باشد که از آن برای پیشبرد مبارزه بهره گرفته می شود، ولی نمی تواند جوهر انقلاب باشد. عمده کردن نقش فیس بوک یعنی نفی نقش طبقه کارگر در انقلاب ها و جایگزینی آن با اینترنت می باشد. بورس باز بزرگ Warren Buffet مدتی پیش در این رابطه اظهار داشت: «درست است، یک مبارزه طبقاتی در آمریکا در جریان است. ولی این طبقه من، طبقه ثروتمندان است که جنگ به راه می اندازد و ما هم برنده آن هستیم.» باید به وی گفت که جوجه را آخر پاییز می شمارند. (۴)
اما واقعیت تونس و مصر مهر تاکیدی بر واقعیت مبارزه طبقاتی بود. چه زمانی بن علی چمدان خودش را بست؟ در ۱۴ ژانویه، وقتی کارگران تونس دست به یک اعتصاب عمومی زدند؟ چه زمانی مبارک تاج و تخت خودش را رها کرد؟ وقتی یک اعتصاب عمومی کارگران، کارخانجات مصر، اداره پست و حتی مطبوعات رسمی را فلج کرد؟ Joel Beinin پروفسور دانشگاه استانفورد و مدیر سابق دانشگاه آمریکایی در قاهره در این باره می گوید: «در طول ۱۰ سال اخیر، یک موج بزرگ اعتراضات اجتماعی بیش از ۲ میلیون کارگر در بیش از ۳۰۰۰ مورد به اعتصاب، تحصن و دیگر اشکال اعتراضی مبادرت می ورزیدند. اینها پیش زمینه شورش انقلابی هفته های اخیر بوده اند... اما در طی روزهای اخیر، دهها هزار کارگر را دیدیم که مطالبات اقتصادی خود را با کنار گرفتن رژیم مبارک از قدرت به هم پیوند زده بودند...». (۵)
انقلاب عرب تازه شروع شده است. پس از پیروزی های اولیه مردم، طبقه حاکمه که همچنان قدرت را در دست خود دارد، تلاش می کند با برآورده ساختن یکسری از مطالبات کوچک مردم معترض، آنها را آرام کند. اوباما امیدوار بود که خیابان ها هر چه زودتر آرامش خود را بازیابد و همه چیز همچون سابق ادامه داشته باشد. این شیوه ممکن است تا محدوده زمانی کوتاهی کاربرد داشته باشد، اما انقلاب عرب به پیش می رود. ممکن است سالها به طول بیانجامد اما مشکل بتوان جلوی آن را گرفت.

هدف شماره ۴: جلوگیری از اتحاد آفریقا
آفریقا، ثروتمندترین قاره با منابع سرشار طبیعی خود، در عین حال فقیرترین قاره جهان نیز می باشد. ۵۷ درصد مردم این قاره زیر خط فقر زندگی می کنند و روزانه درآمدی کمتر از ۱/۲۵ دلار دارند.
چرا چنین است؟ برای این که شرکت های چندملیتی بهای لازم برای مواد خام و اولیه آنها را پرداخت نمی کنند و در واقع می توان گفت این مواد را از آنها می دزدند. در آفریقا، آنها منابع این قاره را چپاول می کنند، حقوق کم پرداخت می کنند، قراردادهای تجاری مطابق دلخواه می بندند، به سیستم خصوصی سازی که زیان آور است دامن می زنند. به همه گونه اعمال فشار و شانتاژ علیه دولت های ضعیف دست می زنند و آنها را با دادن وام های ناعادلانه خفه می سازند. دیکتاتورهای دلخواه را به قدرت می رسانند و در مناطقی که قصد تصاحب آن را دارند، جنگ های داخلی راه می اندازند.
آفریقا اهمیت استراتژیک برای شرکت های چندملیتی دارد، زیرا رمز موفقیت آنها در چپاول منابع آن نهفته است. اگر بهای واقعی برای طلا، مس، پلاتین، coltan، فسفات، انواع الماس و تولیدات کشاورزی پرداخته شود، شرکت های چندملیتی ثروت بسیار کمتری از این طریق بدست می آوردند و برای مردم این قاره امکان رها شدن از فقر و فلاکت فراهم می گردد.
برای شرکت های چندملیتی آمریکا و اروپا، جلوگیری از اتحاد آفریقا و یک زندگی آزاد یک امر حیاتی به حساب می آید. آفریقا باید وابسته بماند. تاکید بر وابسته بودن در مطلبی که از سوی نویسنده آفریقایی Jean-Paul Pougala به طرز جالبی نمایش داده شده است به خوبی مشاهده می شود....: داستان از سال ۱۹۹۲ هنگامی که ۴۵ کشور آفریقایی، شرکت RASCOM را بوجود آوردند، شروع می شود. هدف از تشکیل این شرکت، در اختیار داشتن یک ماهواره آفریقایی به منظور پایین آوردن نرخ مکالمات تلفنی در این قاره بود. تلفن کردن به و یا از آفریقا در آن زمان گرانترین نرخ در دنیا محسوب می شد. برای اینکه آفریقا مجبور بود یک مالیات ۵۰۰ میلیون دلاری در این رابطه به اروپا پرداخت کند، چون که انجام مکالمات تلفنی برای حتی داخل کشورهای آفریقایی، از طریق ماهواره های اروپایی مثل Intelsat صورت می گرفت.
این در حالی بود که تهیه و راه اندازی یک ماهواره آفریقایی تنها با ۴۰۰ میلیون دلار امکانپذیر بود و دیگر نیازی نبود که هر سال ۵۰۰ میلیون دلار بابت این موضوع اجاره داده شود. کدام بانکداری بود که از یک چنین پروژه ای حمایت مالی نکند؟ اما مشکل ترین قسمت حل معادله این بود که: چگونه برده می تواند از خط بهره کشی غلامی برای ارباب خودش عبور کند و خواهان کمک اربابش برای دسترسی به هدف مستقل خود باشد؟ به همین خاطر بود که بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، آمریکا، اتحادیه اروپا به بهانه های مختلف کشورهای آفریقایی را در این زمینه به مدت ۱۴ سال فریفتند. در سال ۲۰۰۶ بود که قذافی نقطه پایانی به عملکرد مجازات گونه و آزاردهنده بیهوده غربی ها که حاصل آن چیزی جز گدایی برای آفریقایی ها نبود هر چند که به آن پوشش خیرخواهی نیز داده می شد، پایان داد و دیگر غربی ها امکان دادن وام با نرخ بالا را از دست دادند.
رهبر لیبی برای این منظور ۳۰۰ میلیون دلار، بانک آفریقایی توسعه ۵۰ میلیون دلار، بانک توسعه غرب آفریقا ۲۷ میلیون دلار اختصاص دادند و بدین گونه بود که آفریقا از ۲۶ دسامبر ۲۰۰۷ برای اولین بار صاحب ماهواره مخابراتی در تاریخ خود گردید. چین و روسیه نیز تکنولوژی خودشان را به کار گرفتند و امکان این را فراهم ساختند که ماهواره های جدید آفریقای جنوبی، نیجریه، آنگولا، الجزیره به فضا پرتاب شود و یک ماهواره آفریقایی در ژوئیه ۲۰۱۰ به فضا پرتاب گردید. برای سال ۲۰۲۰ نیز قرار است برای اولین بار، اولین ماهواره با تکنولوژی صد در صد آفریقایی و ساخته شده در خاک آفریقا در الجزیره به فضا پرتاب شود. این ماهواره برای رقابت با بهترین های دنیا پیش بینی شده، اما قیمت آن ۱۰ برابر کمتر است. این یک ستیزه جویی واقعی در واکنش به موضع غربی ها در قبال آفریقا می باشد.
این چنین است که یک ژست ساده ۳۰۰ میلیون دلاری می تواند زندگی مردم یک قاره را عوض کند. لیبی قذافی به غربی ها ضرر رسانده است، نه فقط این که ۵۰۰ میلیون دلار مالیات سالانه دیگر پرداخت نمی شود، بلکه جلوی میلیاردها دلار وام و بهره سالانه را نیز گرفت. وام هایی که زمینه را برای پیشبرد یک سیاست پنهان از سوی غربی ها برای به یغما بردن آفریقا فراهم می ساخت . این لیبی قذافی است که اولین انقلاب واقعی عصر مدرن آفریقا را به این قاره عرضه کرد. امکان پوشش دادن سراسری قاره برای تلفن، تلویزیون، امواج رادیویی و یکسری موارد دیگر از جمله تله مدیسین (طبابت از راه دور) و آموزش از راه دور؛ برای اولین بار یک سیستم مشترک مخابراتی با نرخ پایین برای تمام ساکنین قاره حتی تا مناطق روستایی به لطف سیستم رادیویی WMAX مهیا گردید.» (۶)
عجب! در باره این قضیه و نقش قذافی حیله گر چیزی به ما نگفته بودند! ما خبر نداشتیم که او به آفریقایی ها برای آزاد ساختن خود از قیمومیت غربی ها کمک می کرده است. آیا موارد دیگری از قبیل وجود دارند که به ما نگفته اند؟

قذافی صندوق بین المللی پول را به مبارزه طلبیده و اوباما جیب بری و دزدی می کند
آری. با حمایت از توسعه «صندوق پول آفریقا» (FMA)، قذافی مرتکب جنایت شده یعنی به ستیزه جویی با صندوق بین المللی پول برخاست. می دانیم که صندوق بین المللی پول، از سوی آمریکا و اروپا کنترل می شود و رئیس آن دومینیک استراوس خان (Dominique Strauss-Kahn) در حق کشورهای در حال توسعه، یک شانتاژ واقعی را به کار می گیرد. او به آنها وام می دهد به شرطی که این کشورها بپذیرند شرکت های بومی خود را به سود کمپانی های چندملیتی به حال خود رها سازند، سفارشات غیرضروری بدهند یا بودجه خود را در زمینه بهداشت و آموزش کاهش دهند. خلاصه اینکه این بانکی های صندوق بین المللی پول خیلی زیان آور هستند.
بدین وسیله، حتی کشورهای آمریکای لاتین نیز نهاد مالی مربوط به خودشان را بوجود آورده اند تا بتوانند با شانتاژهای صندوق بین المللی پول مقابله کنند و خودشان در مورد پروژه های ضروری تصمیم بگیرند. بدین طریق صندوق پول آفریقا می تواند برای این قاره مسیری دنبال کند که بیش از پیش عدم وابستگی آفریقایی ها را به ارمغان آورد. چه کسی از صندوق پول آفریقا حمایت مالی می کند؟ الجزیره ۱۶ میلیارد دلار و لیبی ۱۰ میلیارد دلار به این امر اختصاص داده اند که در مجموع ۶۲ درصد سرمایه آن را تشکیل می دهد.
اما با یک سکوت عمدی گسترده رسانه ها، اوباما خیلی ساده ۳۰ میلیارد دلار مردم لیبی را دزدید. چگونه این اتفاق افتاد؟ در اول ماه مارس (خیلی پیش از صدور قطعنامه سازمان ملل متحد)، به خزانه داری آمریکا دستور داد که اندوخته های لیبی در آمریکا را بلوکه نماید. سپس، در ۱۷ مارس، او با گنجاندن یک جمله در قطعنامه شماره ۱۹۷۳ سازمان ملل، امکان بلوکه ساختن دارایی های بانک مرکزی لیبی و همینطور کمپانی ملی نفت لیبی را فراهم کرد. می دانیم که قذافی یک صندوق ذخیره های نفتی را بوجود آورد که به او امکان می داد تا در شرکت های بزرگ اروپایی و در پروژه های بزرگ توسعه آفریقا سرمایه گذاری کند (و شاید همینطور در بعضی از کارزارهای انتخاباتی اروپایی!)....
خلاصه اینکه لیبی کشوری است به اندازه کافی ثروتمند (با ۲۰۰ میلیارد دلار ذخیره ارزی) که چشم طمع یک قدرت خیلی مقروض به آن دوخته شده است: ایالات متحده آمریکا. در این صورت، برای دزدیدن دهها میلیارد دلار از بانک ملی لیبی و خالی کردن جیب لیبیایی ها، اوباما خیلی ساده همه این ترفندها را به کار برد. «منبع قابل ملاحظه مالی رژیم قذافی» و نیرنگ به کار گرفته شده، یک جیب بری و دزدی واقعی بود.
قذافی علیرغم تمام تلاش هایش برای جلب نظر غرب از طریق دادن امتیازات بیش از پیش به نئولیبرالیسم، رهبران آمریکا از وی راضی نبودند. یک فاکس سفارت آمریکا در طرابلس، که تاریخ نوامبر ۲۰۰۷ را دارد، از این مقاومت اظهار تاسف می کند: «آنهایی که رهبری سیاسی و اقتصادی را در لیبی در دستان خود دارند، بیش از پیش سیاست ملی گرایانه در بخش انرژی را دنبال می کنند.» آیا دست رد زدن به خصوصی کردن اقتصاد در همه عرصه ها، باید بمباران را در پی داشته باشد؟ در حقیقت، جنگ کاملا ادامه اقتصاد به شیوه های دیگر است.

هدف شماره ۵: مستقر ساختن ناتو به عنوان ژاندارم آفریقا
قبلا، ناتو وظیفه حمایت از اروپا علیه «تهدید نظامی شوروی» را بر عهده داشت. اما از زمانی که اتحاد جماهیر شوروی دیگر وجود خارجی ندارد، منطقا ناتو نیز باید ضرورت وجودی خودش را از دست می داد. اما نه تنها اینطور نشد بلکه عکس قضیه اتفاق افتاد....
پس از عملیات بمباران در بوسنی در سال ۱۹۹۵، خاویر سولانا به عنوان دبیرکل ناتو، گفت: «تجربیات به دست آمده در بوسنی می تواند برای عملیات بعدی ما در چارچوب ناتو مورد بهره برداری قرار گیرد.» در آن زمان، نوشتم: «ناتو در واقع از یک منطقه عمل نامحدود سخن می گوید. یوگسلاوی برای تدارک جنگ های دیگر، یک لابراتوار بود. این جنگها در کجا روی خواهند داد؟» (۷) و این پاسخ را داده بودم: «محور شماره ۱: اروپای شرقی. محور شماره ۲: مدیترانه و خاورمیانه. محور شماره ۳: جهان سوم بطور کلی. ما هم اکنون به آنجا رسیده ایم. آنچه امروز به مرحله اجراء درمی آید همین برنامه است.
در سال ۱۹۹۹، ناتو یوگسلاوی را بمباران کرد. جنگی که با هدف تابع ساختن این کشور به نئولیبرالیسم صورت گرفت. همانگونه که دیدیم چنین شد. با مطالعه تحلیل و بررسی های استراتژهای آمریکا، من این جمله را از یکی از آنها Stephen Blank مورد تاکید قرار دادم: «مأموریت های ناتو بیش از پیش در «خارج از محدوده دفاعی خودش» خواهد بود. عملکرد های پایه ای آن چون ماشینی برای ادغام مناطق پرجمیعت در زمینه های اقتصادی، امنیتی، سیاسی و فرهنگی است که در خدمت اهداف کشورهای غربی باشد.» (۸)
در رابطه با مناطق عموما شلوغ تر در غرب! نوشتم که: « ناتو ارتش جهانی سازی است، ارتش چندملیتی ها می باشد. قدم به قدم، ناتو خود را به یک ژاندارم جهانی تبدیل می سازد.» (۹). و هدف های احتمالی بعدی ناتو را خاطرنشان نمودم: افغانستان، قفقاز و بازگشت به عراق برای آغازی دوباره.
امروزه که همه اینها تقریبا عینیت پیدا کرده اند، عده ای از من می پرسند: «شما چگونه غیب گویی کردید؟». به غیب گویی نیازی نیست. کافی است اسناد پنتاگون و دفاتر بزرگ سیاستگزاران بزرگ آمریکا که مخفی و پوشیده هم نیستند را مطالعه کرد تا بتوان نتایج منطقی را کسب نمود.
پی بردن به این منطق امپراطوری در واقع خیلی ساده است: ۱ـ دنیا یک منبع کسب سود است. ۲ـ برای برنده شدن در جنگ اقتصادی، باید قدرت قوی و بلامنازع بود. ۳ـ برای این کار، لازم است که کنترل مواد خام و اولیه، مناطق و راه های استراتژیک را به دست گرفت. ۴ـ هر گونه مقاومتی در مقابل این اعمال کنترل باید از طریق فساد مالی، شانتاژ یا جنگ در هم شکسته شود. شیوه ای که به کار گرفته می شود اهمیت چندانی ندارد. ۵ـ برای تداوم حاکمیت بلامنازع، قطعا باید مانع ائتلاف رقبا بر علیه ارباب شد.

گسترش ناتو: پیشاپیش در سه قاره!
برای دفاع از منافع اقتصادی و تبدیل شدن به ژاندارم جهانی، رهبران ناتو بذر رعب و هراس می افشانند: «دنیای آشفته، صنعتی شده و پیچیده ما از سوی تعدادی تهدیدهای مرگبار مورد هجوم قرار گرفته است: تغییرات جوی، خشکسالی، عدم امنیت، مشکل تأمین انرژی» (۱۰)، ازاین رو مشکلات ومعضلاتی که نظامی نیستند، بلکه اجتماعی و محیط زیستی اند، همچون بهانه مورد بهره برداری قرار گرفته شده اند تا از این طریق توسل به سلاح و مداخله های نظامی را توجیه سازند و آن را افزایش دهند.
هدف ناتو در واقع این است که جانشین سازمان ملل متحد شود. این سیاست نظامی گری، دنیای آینده ما را بیش از پیش مخاطره آمیز می سازد. این سیاست طبعا با خود هزینه وحشتناکی را نیز در پی دارد: ایالات متحده آمریکا برای سال ۲۰۱۱ یک بودجه نظامی بی سابقه ۷۰۸ میلیارد دلاری در نظر گرفته است. یعنی ۲۳۲۰ دلار سهم هر یک نفر! رقم یاد شده دو برابر بیشتر از زمان آغاز به کار بوش می باشد. علاوه بر آن، وزیر جنگ (دفاع) رابرت گیتس، بی وقفه به اروپا فشار وارد می آورد تا در این زمینه بیشتر بودجه صرف آن کنند: «غیرنظامی کردن اروپا به مثابه مانعی برای تأمین امنیت و برقراری یک صلح بادوام در قرن ۲۱ عمل می کند.» (۱۱) کشورهای اروپایی باید نسبت به واشنگتن متعهد شوند تا از هزینه های نظامی خودشان کم نکنند. اینجاست که شرکت های ساخت سلاح و تجهیزات نظامی بیشترین سود را به جیب خود سرازیر می سازند.
گسترش ناتو در دنیا هیچ ربطی به قذافی، صدام حسین یا میلوسویچ ندارد. صحبت بر سر یک طرح جهانی برای تداوم سلطه بلامنازع در دنیا و در اختیار داشتن ثروت های موجود می باشد، برای حفظ جایگاه ویژه شرکت های چندملیتی، و برای ممانعت از حق تعیین سرنوشت خلق ها. ناتو از بن علی، مبارک و مستبدین عربستان سعودی حمایت کرده است و بدون شک از کسانی که به جای اینها قرار بگیرند نیز حمایت خواهد کرد. ناتو تنها کسانی را که با امپراطوری مخالفت کنند سرکوب خواهد کرد.
برای تبدیل شدن به ژاندارم منطقه، ناتو در حقیقت قدم به قدم به جلو می رود. یک جنگ در اروپا علیه یوگسلاوی، یک جنگ در آسیا علیه افغانستان و هم اکنون، یک جنگ در آفریقا علیه لیبی. پیشاپیش در سه قاره! ناتو حتی در صدد برآمد تا در آمریکای لاتین نیز با سازماندهی مانوری علیه ونزوئلا در دو سال گذشته مداخله نماید. اما در آن منطقه هر نوع مداخله، توأم با ریسک های زیاد خواهد بود، چرا که کشورهای آمریکای لاتین بیش از پیش متحد گشته اند و دست رد به سینه «ژاندارمی» آمریکا می زنند.
چرا واشنگتن در نظر دارد به هر قیمتی ناتو را به مثابه ژاندارم آفریقا مستقر سازد؟ به خاطر تناسب جدید قوای جهانی، که در بالا از آن سخن گفتیم: ایالات متحده آمریکا در حال زوال است و از سوی آلمان، روسیه، آمریکای لاتین و چین، و حتی از سوی کشورهای کوچک و متوسط جهان سوم نیز پیوسته مورد اعتراض واقع می شود.

چرا از Africom حرفی زده نمی شود؟
آنچه که بیش از همه مایه نگرانی واشنگتن گردیده است، قدرت فزاینده چین می باشد. چین با پیش کشیدن مناسبات عادلانه تری با کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین، مواد خام و اولیه آنها را با قیمت های بهتری می خرد و در برخورد با آنها نه تنها سیاست شانتاژ استعماری نیز در پیش نمی گیرد، بلکه وام های جالب توجه تری به آنها پیشنهاد می کند. کارهای زیربنایی مفید برای توسعه و پیشرفت آنها انجام می دهد و به آنها آلترناتیوی برای رها شدن از وابستگی به واشنگتن، لندن و پاریس ارائه می دهد. بنا بر این آمریکا به این فکر است که برای مقابله کردن با چین چه باید کرد؟
مشکل اینجاست که یک قدرت در حال زوال اقتصادی امکانات مالی کمتری حتی برای کشورهای آفریقایی در اختیار دارد. ایالات متحده آمریکا از این رو تصمیم گرفته است بهترین کارت خود را بازی کند: کارت نظامی. باید دانست که هزینه نظامی آمریکا بیش از مجموع همه کشورهای دنیاست. آمریکا از سالها پیش، به تدریج نفوذ خود را در قاره آفریقا پیش می برد. در اول اکتبر ۲۰۰۸، آمریکا «Africom» را بوجود آورد (Africa Command). بر این اساس، همه قاره آفریقا (به استثنای مصر) تحت نظر یک فرماندهی آمریکا قرار گرفت که متشکل از نیروی زمینی، دریایی و هوایی آمریکا و «عملیات ویژه» (پیاده کردن نیرو، کودتا، عملیات مخفیانه و...) می باشد. هدف اصلی این است که سپس همین مکانیسم با ناتو برای حمایت از نیروهای نظامی آمریکا تکرار و همراهی شود.
واشنگتن، که همه جا تروریست می بیند، در آفریقا نیز در حوالی مناطق نفتی نیجریه و دیگر منابع طبیعی این قاره آن را پیدا کرده است. از این رو، اگر می خواهید بدانید در چه منطقه ای داستان مشهور «جنگ علیه تروریسم» پیش برده خواهد شد، روی نقشه نفت، اورانیوم و coltan دنبال آن بگردید. از آنجا که اسلام در تعداد زیادی از کشورهای آفریقایی از جمله نیجریه نفوذ دارد، شما خواهید فهمید که سناریوی بعدی در کجا ممکن است شکل بگیرد...
هدف واقعی Africom: «تثبیت» وابستگی آفریقا، جلوگیری نمودن از رهایی واستقلال کشورهای آفریقایی، ممانعت از نقش مستقل این قاره که می تواند با چین و آمریکای لاتین متحد شود. Africom یک سلاح اساسی را در طرح های اعمال سلطه جهانی آمریکا در بر دارد. آمریکا می خواهد به مثابه قدرتی در آفریقا عمل کند تا در نبردی که برای کنترل آسیا و خطوط دریایی اش آغاز گشته است، بتواند مواد خام و اولیه آفریقا و در واقع کل آفریقا را تحت کنترل انحصاری خودش درآورد. در واقع، آسیا قاره ای است که هم اکنون نقشی را در نبرد اقتصادی قطعی در قرن ۲۱ بازی می کند. اما قاره آسیا با حضور یک چین قوی و یک جبهه اقتصادی کشورهای در حال توسعه که نفع آنها در تشکیل یک بلوک می باشد، آمریکا را در این قاره خلع سلاح کرده است. پس واشنگتن می خواهد از همین حالا آفریقا را بطور کامل کنترل کند و در را به روی چینی ها ببندد.
بنا بر این، جنگ علیه لیبی به مثابه قدم اول در جهت دیکته کردن Africom بر همه کشورهای آفریقایی به حساب می آید. این از شروع یک دوره جدید غیرمسالمت آمیز در دنیا حکایت می کند که در آن جنگ هایی از نوع جدید راه اندازی می شود. در آفریقا، در خاورمیانه، و همینطور در پیرامون اقیانوس هند، بین آفریقا و چین.
چرا اقیانوس هند؟ برای این که اگر شما به نقشه ی جهان نگاه بکنید، خواهید دید که اینجا دروازه چین و همه آسیا می باشد. بنا بر این، برای اعمال کنترل در این اقیانوس، واشنگتن تلاش دارد مناطق استراتژیک زیادی را تحت نفوذ خودش درآورد: ۱ـ خاورمیانه و خلیج فارس، جایی که عصبانیت و نگرانی هایش در باره کشورهایی مثل عربستان سعودی، یمن، بحرین و ایران در آن ریشه دارد ۲ـ شاخ آفریقا، جایی که خشونتش در قبال سومالی و اریتره نمود عینی می یابد. ما به این استراتژی ها در کتاب درک دنیای مسلمان ـ مصاحبه با محمود حسن که به زودی آن را منتشر خواهیم ساخت، بازخواهیم گشت.

جنایت بزرگ قذافی
برگردیم به موضوع لیبی. در چارچوب نبرد برای کنترل کردن قاره سیاه، آفریقای شمالی یک هدف اصلی به شمار می آید. با احداث دهها پایگاه نظامی در تونس، مراکش و الجزیره و همینطور در کشورهای دیگر آفریقایی، واشنگتن راهی را برای ایجاد یک شبکه کامل پایگاه های نظامی که همه قاره را تحت پوشش خود قرار بدهد، باز خواهد کرد.
اما پروژه Africom یک مقاومت جدی را از سوی کشورهای آفریقایی بوجود آورده است. با شیوه ای بسیار سمبلیک، هیچ کشوری نپذیرفته است که مرکز فرماندهی نیروهای Africom در خاک او باشد. واشنگتن مجبور گردید این مرکز را در اشتوتگارت در آلمان دایر کند، موضوعی که بسیار تحقیرآمیز می باشد و به وجهه آن لطمه زده است. در این میان، جنگ برای سرنگون ساختن قذافی در واقع یک اعلام تهدید کاملا روشن به رهبران بقیه کشورهای آفریقایی می باشد که احیانا بخواهند مسیری را دنبال کنند که به استقلال بیانجامد.
این است جنایت بزرگ قذافی: چون لیبی حاضر نشد هیچ نوع همکاری با Africom و یا ناتو داشته باشد. در گذشته، ایالات متحده آمریکا یک پایگاه مهم نظامی در لیبی داشت. اما قذافی آن را در سال ۱۹۶۹ بست. روشن است که جنگ فعلی با هدف دستیابی مجدد به لیبی صورت گرفته است. لیبی برای آمریکا یک منطقه ی استراتژیک است که از طریق آن می تواند در صورت لزوم، یعنی زمانی که مصر بخواهد از کنترل آمریکا شانه خالی نماید، به این کشور حمله نظامی کند.

هدف های بعدی در آفریقا چه خواهند بود؟
سوال بعدی این است: پس از لیبی، نوبت کیست؟ کدام کشور آفریقایی ممکن است هدف حمله آمریکا قرار بگیرد؟ پاسخ این سوال ساده است. با توجه به اینکه یوگسلاوی نیز به جرم اینکه از وارد شدن به ناتو خودداری کرده بود مورد حمله قرار گرفت، کافی است نگاهی گذرا به لیست کشورهایی که حاضر نشدند خود را با چارچوب Africom وفق داده و تحت فرماندهی نظامی آمریکا قرار بگیرند، بیندازیم. تعداد آنها ۵ تاست: لیبی، سودان، ساحل عاج، زیمباوه و اریتره. اینها هدف های بعدی هستند.
سودان تجزیه شد و هم اکنون تحت فشار تحریم بین المللی قرار دارد. زیمبابوه نیز تحت تحریم قرار دارد. ساعل عاج درگیر یک جنگ داخلی گشته که غرب به او تحمیل نموده است. به اریتره نیز از سوی اتیوپی به مثابه مأمور آمریکا در منطقه، جنگ وحشتناکی تحمیل گشته است و علاوه بر آن تحت تحریم نیز قرار دارد.
این ۵ کشور یا قربانی جنگ تبلیغاتی و دروغ پراکنی بوده اند یا خواهند شد. فرقی نمی کند که توسط رهبران پاکدامن و دمکرات رهبری شوند یا نشوند. اریتره در حال تجربه کردن پیشرفت اقتصادی و اجتماعی خودکفا می باشد و «کمک هایی» که صندوق بین المللی پول مایل است از طریق واشنگتن به او بقبولاند را نمی پذیرد. این کشور کوچک مراحل اولیه پیشرفت خود را طی می کند، اما همچنان در معرض تهدیدات بین المللی قرار دارد. کشورهای دیگر، «اگر مسیر بدی را پیش بگیرند»، نیز با آمریکا طرف خواهند بود، بخصوص الجزیره. در حقیقت، از دید آمریکا، این کشور کار خوبی نمی کند که مسیر خود را ادامه می دهد، یعنی می خواهد مستقل باشد.
برای همه کسانی که هنوز باور دارند همه اینها یک «تئوری توطئه» است و اعتقاد دارند که آمریکا همه ی جنگ ها را برنامه ریزی نمی کند و فقط در واکنش به حوادثی که شکل می گیرد بطور طبیعی دست به کار می شود، یادآوری آنچه که ژنرال سابق آمریکا Wesley Clark (فرمانده عالی نیروهای ناتو در اروپا بین سال های ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۱، که بمباران یوگسلاوی را رهبری می کرد) و در سال ۲۰۰۷ بر زبان آورد، ضروری می باشد: «در سال ۲۰۰۱، در پنتاگون، یک ژنرال به من گفت: «من همین الان یک پیام محرمانه از وزیر دفاع دریافت کرده ام: ما در فاصله ۵ سال، ۷ کشور را تصرف خواهیم کرد. از عراق شروع می کنیم، سپس نوبت به سوریه، بعد لبنان، لیبی، سومالی، سودان و بالاخره آخر از همه به ایران می رسد.» (۱۲) از رویا تا واقعیت، فاصله زیادی نیست. نقشه ها اینجا هستند. فقط اندکی به تاخیر افتاده اند
.

منابع:


[1] Marianna Lepore, The war in Libya and Italian interests, inaltreparole.net, 22 février.
[2] Ron Fraser, Libya accelerates German-Arabian peninsula alliance, Trumpet.com, 21 mars
[3] Michel Collon, Israël, parlons-en !, Bruxelles 2010, p. 172.
[4] New York Times Magazine, novembre 2006.
[5] Interview radio Democracy now, 10 février.
[6] J-P Pougalas, Les mensonges de la guerre contre la Libye, palestine-solidarite.org, 31 mars
[7] Michel Collon, Poker menteur, Bruxelles, 1998, p 160-168.
[8] Nato after enlargement, US Army War College, 1998, p. 97.
[9] Michel Collon, Monopoly – L’Otan à la conquête du monde, Bruxelles 2000, pp. 90 et 102).
[10] Assemblée commune Otan – Lloyd’s à Londres, 1er octobre 2009.
[11] Nato Strategic Concept seminar, Washington, 23 février 2010.
[12] Interview radio Democracy Now, 2 mars 2007


A.C.P- Postfach 12 02 06-60115 Frankfurt am Main-Germany

Fax: 00-49-221-170 490 21

Web Site: http://www.iranian-fedaii.de

E-Mail: organisation@iranian-fedaii.de

سایر مقالات:

باراک اوباما ارتجاع شیعه را به ارتجاع سنی ترجیح می دهد

عقب نشینی میرحسین موسوی و مطالبات جنبش اصیل مردم ایران

تشویق مردم به آرامش به نفع کدام طبقه است ؟

پرده دیگری از اعمال ددمنشانه آدم نمایان رژیم جمهوری اسلامی ایران - زجرنامه ی بهاره مقامی یکی از شقایق های له شده ی ایران ، قربانی تجاوز در زندان

جنگهای کوچک ـ قدرتهای بزرگ به قلم Patrick Cockburn

lموضع غرب در برابر رژیمی که قوانین بین المللی رابه سخره گرفته است

شیلی ۱۹۷۳ - ۱۱ سپتامبر دیگری

وضعیت فاجعه بار زندان کهریزک به قلم یکی از آزادشدگان این اردوگاه فاشیستی

چه کسانی حقایق را تحریف می کنند ؟

یادی از رفیق صفرخان (صفر قهرمانیان) به مسعود بهنود که علیرضا نوریزاده و ناصر مستشار هم بخوانند

پیرامون عناصر مرموز و طرز کار خبرچینهای رژیم جمهوری اسلامی ایران- درباره سایت مشکوک اعتراض و همکاری سربلند گرداننده این سایت با رژیم

ناگفته‭ ‬هایی‭ ‬در‭ ‬باره‭ ‬قتل‭ ‬شاپور‭ ‬بختیار‭ ‬در‭ ‬مصاحبه‭ ‬با‭ ‬سخنگوی‭ ‬سازمان‭ ‬چریکهای‭ ‬فدای‭ ‬خلق‭ ‬ایران‭ ‬حسین‭ ‬زهری (بهرام‭(

اکثریت‭: ‬چرچیلیسم‭ ‬یا‭ ‬رسیدن‭ ‬به‭ ‬قدرت‭ ‬به‭ ‬هر‭ ‬شکل- نامه به رفیق بهرام - حسین زهری و پاسخ رسیده‬

 چرا سربازان گمنام امام زمان رفیق بهرام - حسین زهری را هدف تبلیغات سوء خود قرار داده؟

چرا خائنین اکثریتی هر روز گستاخ تر می شوند؟ اظهارات رفیق حسین زهری در باره چاپخانه مخفی سازمان

وضعیت کنونی و جناح بندیهای درونی رژیم جمهوری اسلامی

خمینی چه گفت؟ خمینی چه کرد؟ (در باره دانشگاهها) قبل از به قدرت خزیدن بعد از به قدرت خزیدن

سایت «صدای مردم» متعلق به وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی ایران است

نوار گفتگوی هدایت اشتری لرکی معاون ساوامادر فرانسه با حبیبیان معاون ساواما در تهران

اسناد تبهکاریهای سربازان گمنام امام زمان

به کوبا دست نخواهید یافت - به قلم فیدل کاسترو

ماهوشیاری خودرا از دست نخواهیم داد-درباره ایرج مصداقی تواب و همکار رژیم جمهوری اسلامی ایران


۱